گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران
جلد چهارم
.طبقه سوم: اشكانيان‌





اشكانيان، شاهاني بودند كه بر عراق و جبال چيرگي يافتند و ساير فرمانروايان دوره ملوك الطوائفي به آنان احترام مي‌گذاشتند و در بزرگداشت ايشان مي‌كوشيدند.
اسامي پادشاهان اشكاني و مدت پادشاهي آنان به ترتيب از اين قرار است:
1- اشك اول، كه نخستين پادشاه اشكانيان در روزگار ملوك الطوائفي بود و پنجاه و دو سال سلطنت كرد.
2- شاپور بن اشك: بيست و چهار سال.
3- گودرز، پسر شاپور، كه پنجاه سال فرمانروائي كرد و اين همان پادشاهي است كه با بني اسرائيل، پس از كشته شدن يحيي بن زكرياء، جنگيد.
4- برادرزاده گودرز، و يجن (بيژن) بن بلاش: بيست و يك سال.
5- گودرز پسر بيژن: نوزده سال 6- برادر گودرز، نرسي: سي سال 7- عموي نرسي، هرمزان يا هرمز بن بلاش بن شاپور:
نوزده سال 8- پسرش، فيروز بن هرمزان: دوازده سال
ص: 186
9- پسر فيروز، خسرو: چهل سال.
10- برادر او، بلاش بن فيروز: بيست و چهار سال.
11- پسرش، اردوان بن بلاش: پنجاه و پنج سال.
برخي گفته‌اند:
پس از هرمزان بن بلاش، اردوان بزرگ دوازده سال سلطنت كرده است.
درباره پادشاهان دوره ملوك الطوائفي جز اين هم گفته شده است و ايرانيان اعتراف مي‌كنند كه تاريخ درباره روزگار ملوك الطوائف و پادشاهي بيوراسف و افراسياب ترك روشن نيست زيرا پادشاهي ايشان ترتيب و نظم استواري نداشته و ضبط تاريخ آن ممكن نبوده است [ (1).]
______________________________
[ (1)]- براي آگاهي از تعداد كامل پادشاهان اشكاني و اسامي و كارهاي آنان به جلد سوم اين تاريخ، ذيل صفحات 225 تا 270 مراجعه فرمائيد.
مترجم
ص: 187

طبقه چهارم: ساسانيان‌

سخن درباره پادشاهي اردشير پسر بابك (اردشير اول)

گفته شده است:
چون از هنگامي كه اسكندر بر سرزمين بابل دست يافت، به گفته مسيحيان و اهل كتابهاي نخستين: پانصد و بيست و سه سال، و به گفته زرتشتيان: دويست و شصت و شش سال گذشت، اردشير بابكان ظهور كرد.
اردشير، پسر بابك بن ساسان كوچك، پسر بابك بن ساسان بن بابك بن مهرمس (يا: هرمسن) بن ساسان بن بهمن شاه، پسر اسفنديار بن بشتاسب بود.
درباره سلسله نسب او جز اين هم گفته شده است.
اردشير بابكان، با شورشي كه كرد، مي‌خواست انتقام خون دارا بن دارا را بگيرد و تاج و تخت پادشاهي را به خانواده خود بر گرداند و سلطنت را به صورتي در آورد كه در روزگار پيشينيان
ص: 188
وي، قبل از دوره ملوك الطوائفي وجود داشت. و كشور را در زير سلطه يك پادشاه قرار دهد.
مي‌گويند زادگاه او قريه‌اي از قريه‌هاي استخر فارس بود كه آن را طيروده (يا، چنان كه در تاريخ طبري آمده: طيروده)، مي‌خواندند.
نياي او ساسان، مردي دلير و فريفته نخجير بود.
ساسان با زني از دوده شاهان پارس كه بازرنگيان خوانده مي‌شدند، زناشوئي كرده بود و در استخر فارس آتشكده‌اي به نام آتشكده آناهيتا (ناهيد) را پاسداري مي‌كرد.
ثمره زناشوئي ساسان پسري بود كه بابك ناميده شد. تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران/ ترجمه ج‌4 188 سخن درباره پادشاهي اردشير پسر بابك(اردشير اول) ..... ص : 187
بك همينكه بزرگ شد، جانشين پدر خود گرديد و پس از در گذشت وي به رسيدگي به كارهاي مردم پرداخت.
بابك نيز داراي فرزندي شد كه اردشير بود.
در آن زمان فرمانرواي استخر فارس پادشاهي از سلسله بازرنگيان بود كه جوزهر (گوزهر يا گوچيهر) خوانده مي‌شد.
گوزهر خواجه سرائي داشت به نام تيري كه او را به عنوان ارگبد (يعني: رئيس ارگ يا نگهبان دژ) در دارابگرد گماشته بود.
هنگامي كه اردشير به هفت سالگي رسيد، پدرش او را به نزد گوچيهر فرستاد و از او درخواست كرد كه او را پيش تيري در دارا بگرد بفرستد تا تيري- كه خواجه بود و نمي‌توانست داراي فرزندي شود- وي را به فرزندي بپذيرد.
گوچيهر اين درخواست را پذيرفت و اردشير را به دارا بگرد نزد تيري فرستاد.
تيري نيز اردشير را گرامي داشت و به فرزندي قبول كرد.
پس از درگذشت تيري، اردشير به جاي وي نشست و
ص: 189
كارهاي وي را در دست گرفت و به خوبي از عهده انجام كارها بر آمد.
گروهي از ستاره شناسان او را آگاه ساختند كه در ساعتي سعد به جهان آمده و بر شهرهايي دست خواهد يافت و فرمانروائي خواهد كرد.
اردشير كه اين پيشگوئي را شنيد به كار خويش دلگرم شد و به خوشرفتاري و مردم دوستي و نيكوكاري خود افزود تا شبي در خواب ديد كه فرشته‌اي بر بالاي سر او نشسته است.
فرشته بدو گفت:
«خداوند ترا بر شهرهاي ايران فرمانروا مي‌سازد.» بر اثر ديدن اين خواب، چنان قوت قلبي يافت كه پيش از آن همانندش را احساس نكرده بود.
نخستين كاري كه كرد اين بود كه به بخشي از دارابگرد، به نام خوبابان (يا به گفته طبري: جوبابان) حمله برد و فرمانرواي آن ناحيه را كه فاسين نام داشت كشت.
بعد به جائي ديگر كه كوسن (يا به گفته طبري: كونسن) خوانده مي‌شد رفت و فرمانرواي آن جا را نيز كه منوچهر نام داشت، از پاي در آورد.
سپس رهسپار محلي موسوم به لزويز (يا به گفته طبري:
لروير) شد و پادشاه آن جا را كه نامش دارا بود كشت و در هر يك از اين جاها گروهي را از سوي خود به كار گماشت.
آنگاه به پدر خود نامه‌اي نگاشت و كارهائي را كه كرده بود، بيان داشت و بدو دستور داد كه از فرمان جوزهر (گوچيهر) سرباز زند و بر او بشورد.
گوچيهر در اين هنگام در بيضاء به سر مي‌برد.
بابك، پدر اردشير، دستور پسر خويش را به كار بست و
ص: 190
گوچيهر را كشت و افسر پادشاهي را از او گرفت و خود بر جايش نشست.
سپس به اردوان شاهنشاه اشكاني، كه بر جبال و- سرزمين‌هاي وابسته بدان فرمانروائي مي‌كرد نامه‌اي نوشت و از او ياري خواست و خواهش كرد كه به وي اجازه دهد تا افسر گوچيهر را بر سر پسر خود، شاپور، بگذارد- زيرا از جاه‌طلبي پسر ديگر خود، اردشير، بيمناك بود.
ولي اردوان- ضمن پاسخ زننده‌اي كه بدو داد- او را ياغي خواند و از اين كار باز داشت و ترساند.
بابك كه تاب تحمل اين تهديد را نداشت، پس از سه روز در گذشت و شاپور بن بابك تاج بر سر نهاد و جاي پدر خود را گرفت.
آنگاه نامه‌اي به برادر خود، اردشير، نوشت و او را به نزد خود فرا خواند.
اردشير دعوت او را نپذيرفت و نرفت.
شاپور از اين نافرماني به خشم آمد و گروه‌هائي از لشكريان خويش را گرد آورد و با آنان براي جنگ با اردشير روانه شد.
اردشير نيز آماده پيكار شد و از استخر فارس لشكر كشي كرد. در استخر گروهي از ياران و برادران و خويشاوندان وي مي‌زيستند و در ميانشان كساني يافت مي‌شدند كه از او بزرگتر و سالمندتر بودند.
ياران اردشير سرانجام تاج و تخت را از شاپور گرفتند و به اردشير دادند.
اردشير افسر پادشاهي بر سر نهاد و با كوشش و توانائي به كار فرمانروائي پرداخت و وزيري براي خود معين كرد و موبدان موبد را نيز به كار گماشت:
ص: 191
چيزي نگذشت كه دريافت برادران و گروهي از يارانش كه با او همراهي كرده بودند، اكنون خود را از او برتر مي‌شمارند و مي‌خواهند بر او حمله‌ور شوند و او را از ميان بردارند.
از اين رو پيشدستي كرد و خون گروهي از ايشان را ريخت.
مقارن اين احوال مردم دارابگرد نيز به سركشي پرداختند و بر او شوريدند.
اردشير به دارابگرد برگشت و آن شهر را گشود و گروهي از مردم شهر را كشت.
بعد رهسپار كرمان شد و با فرمانرواي كرمان كه بلاش نام داشت جنگي سخت كرد.
در كرمان اردشير شخصا به پيكار پرداخت و بلاش را گرفتار كرد و بر شهر دست يافت و در آن جا يكي از پسران خود را كه او نيز اردشير نام داشت به نمايندگي از سوي خود به فرمانروائي گماشت.
بر كرانه‌هاي خليج فارس پادشاهي بود به نام اسيون (يا اسبون) كه مردم در گراميداشت او مبالغه مي‌نمودند و او را تا حد خدائي بزرگ مي‌كردند.
اردشير بر او تاخت و او را كشت و يارانش را از ميان برد و از اين لشكر كشي دارائي بسيار به چنگ آورد.
آنگاه به گروهي از فرمانروايان، از آن جمله مهرك، فرمانرواي ابرساس (يا به گفته طبري: ايراسستان) از سرزمين اردشير خوره، نامه نوشت و از ايشان خواست كه از وي فرمانبرداري كنند.
ولي آنان نامه او را به چيزي نينگاشتند و به فرمان او گردن ننهادند.
از اين رو اردشير به جنگ آنان شتافت و مهرك را كشت.
ص: 192
بعد به جور (گور)- فيروز آباد كنوني- رفت و آن شهر را بنياد نهاد و در آنجا آتشكده‌اي ساخت همچنين كاخي بنا كرد كه به طربال معروف است.
(در معجم البلدان به جاي طربال، طوبال آمده است.) در اين گير و دار، از سوي اردوان، شاهنشاه اشكاني، فرستاده‌اي آمد و نامه‌اي براي اردشير آورد.
اردشير ياران و سرداران و سپاهيان خود را گرد آورد و نامه اردوان را براي ايشان خواند كه چنين نوشته بود:
«اي كرد، تو قدر و مقام خود را از ميان بردي و زمينه نابودي خويش را فراهم ساختي! چه كسي به تو اجازه داد كه تاج بر سر گذاري و آن شهرها را بگيري؟ چه كسي به تو دستور داد كه شهري بسازي؟ ...» اردوان در اين نامه اردشير را آگاه ساخته بود كه به زودي پادشاه اهواز به جنگ وي خواهد آمد و او را گرفتار خواهد كرد و در بند زنجير پيش اردوان خواهد آورد.
اردشير در پاسخ وي نوشت:
«خداوند اين افسر را به من بخشيده و مرا فرمانرواي اين شهرها ساخته است. اميدوارم كه خداوند مرا بر تو نيز چيره سازد تا سرت را از تن جدا كنم و به آتشكده‌اي كه ساخته‌ام بفرستم.» اردشير، بعد وزير خود، ابرسام، را در اردشير خوره جانشين خويش ساخت و خود به سوي استخر فارس روانه گرديد.
چيزي نگذشته بود كه نامه‌اي از ابرسام دريافت كرد مبني بر اين كه پادشاه اهواز بدانجا آمده و شكست خورده بازگشته است.
اردشير رهسپار اصفهان شد و اصفهان را گرفت و فرماندار آن جا را كشت.
ص: 193
سپس به فارس برگشت و به جنگ با نيروفر، فرمانرواي اهواز، پرداخت.
آنگاه به ارجان، بعد به ميسان و طاسار، و سپس سرق (به ضم سين و فتح راء مشدد) رفت و بر كرانه دجيل درنگ كرد و بر آن شهر دست يافت و سوق الاهواز را ساخت و از اين سفر جنگي با غنائم بسيار به فارس بازگشت.
بعد، از راه خوره و كازرون، از فارس به اهواز برگشت و پادشاه ميسان (دشت ميشان) را كشت و در آن جا كرخ ميسان را ساخت و به فارس مراجعت كرد.
سپس به اردوان نامه‌اي نگاشت. در اين نامه، او را به پيكار فرا مي‌خواند و از او مي‌خواست كه جائي را براي جنگ معين كند.
اردوان در پاسخ او نوشت:
«من، تا پايان مهرماه، با تو در بيابان هرمز جان روبرو خواهم شد.» اردشير بر او پيشي گرفت و زودتر از اين موعد خود را بدان جا رساند و گرداگرد لشكرگاه خويش خندقي كند و آن را پر از آب كرد.
اردوان با پادشاه ارمانيان بدان جا رسيد.
اين دو تن با يك ديگر بر سر فرمانروائي زد و خورد داشتند و همينكه پاي اردشير پيش آمد با هم صلح كردند و سر گرم جنگ با اردشير بر او پيشي گرفت و زودتر از اين موعد خود را ياري مي‌نمودند. يك روز اردوان با اردشير نبرد مي‌كرد و روز بعد، ديگري.
روزي كه نوبت جنگ با باب، پادشاه ارمانيان، بود اردشير در برابر وي تاب ايستادگي نداشت، اما در روز پيكار با اردوان،
ص: 194
بر عكس، اردوان نمي‌توانست در برابر اردشير ايستادگي كند.
از اين رو، اردشير با باب پادشاه ارمانيان صلح كرد بدين قرار كه او از پيكار با اردشير در گذرد و اردشير را آسوده بگذارد تا با اردوان بجنگد و كارش را يكسره كند.
بدين گونه، ديري نگذشت كه اردشير بر اردوان چيره شد و او را كشت و بر آنچه داشت دست يافت.
در اين هنگام باب نيز فرمانبردار اردشير گرديد و او را شاهنشاه خواند.
اردشير بعد به همدان رفت و آن شهر را گشود [ (1)].
______________________________
[ (1)]- دو سال پس از كشته شدن اردوان، اردشير تيسفون را گرفت و پس از آن ايران تحت تسلط اردشير در آمد. و ليكن ارمنستان و گرجستان موقتا مستقل ماندند.
اردشير پس از تسخير خراسان و باختر و خوارزم و توران و مكران به هند رفته، پنجاب را تسخير كرد و به نزديكي سير هند رسيد.
پادشاه آن، جونه، جواهرات و طلا و فيل‌هاي زياد به اردشير به عنوان باج داد.
بعد، اردشير به ايران برگشت و پس از اين كه مباني دولت خود را محكم نمود، بر آن شد كه با روم جنگ كند زيرا خود را وارث هخامنشي‌ها مي‌دانست.
در 228 ميلادي اردشير از فرات گذشت و قيصر روم الكساندر سور (به كسر سين و واو) نامه‌اي بدو نوشته شكست‌هاي پارتي‌ها در زمان تراژان و سپتيم‌سور تذكر داد.
شاه در جواب چهار صد نفر از مردان رشيد و بلند قامت با اسلحه بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 195
به جبل و آذربايجان و ارمنستان و موصل رفت و شهر
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
كامل و اسب‌هاي يراق طلا انتخاب كرده، نزد امپراطور روم فرستاد و چنين پيغام داد:
«آنچه رومي‌ها در آسيا متصرفند، ميراث من است و بايد رومي‌ها به اروپا اكتفا كرده، آسيا را تخليه نمايند.» الكساندر سور امر كرد سفراي ايران را گرفته در محبس انداختند و بعد مشغول تجهيزات گرديد.
قشون رومي به سه اردو تقسيم شد:
اردوي اول مامور تصرف آذربايجان گرديد. اردوي دوم به طرف شوش حركت كرد و اردوي سوم در تحت سرداري خود امپراطور مي‌خواست حمله به قلب ايران برد.
چون ابن اردوها با هم ارتباطي نداشتند، اردشير استفاده كرده با تمام قواي خود، اردوي دوم را شكست داد.
اردوي اول اگر چه در ابتدا بهره‌مندي داشت و ليكن در موقع عقب‌نشيني تلفات زياد داد.
بعد از اين شكست‌ها اردوي سوم هم به عجله عقب نشست و در نتيجه اين جنگ‌ها نصيبين و حران به تصرف اردشير در آمدند.
اردشير مي‌توانست داخل سوريه شود ولي قبلا لازم ديد متوجه ارمنستان گردد.
خسرو، پادشاه ارمنستان، سخت مقاومت نمود و چون سواره نظام در كوه‌هاي ارمنستان نتوانست مقاومت او را درهم شكند، بالاخره اردشير به حيله پادشاه ارمنستان را كشته، پس از آن اين مملكت را مسخر نمود.
بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 196
اخير- يعني موصل- را با خشونت و پا فشاري شديد گرفت.
از موصل به سواد عراق رفت و بر آن سرزمين دست يافت و بر كرانه دجله، روبروي تيسفون كه در شرق مدائن قرار دارد، شهري ساخت كه در غرب واقع است و آن را به اردشير ناميد.
از سواد عراق به استخر فارس برگشت و از آن جا به سيستان رفت.
بعد به گرگان و سپس به نيشابور و مرو و بلخ و خوارزم رفت و به فارس برگشت و در جور (گور) فرود آمد. [ (1)]
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
اردشير براي اين كه حسيات مردم را با خود موافق كند به جمع آوري اوستا پرداخت و مغ‌ها را ترويج و آتشكده‌هاي خاموش را روشن و مذهب زرتشت را مذهب رسمي ايران نمود و رئيس روحانيان را كه به لقب مؤبدان مؤبد ملقب بود به يكي از بلندترين مقام‌هاي دولتي ارتقاء داد.
براي پيشرفت مقاصد خود، اردشير از نفرتي كه در مردم از آزادي مفرط و خود سري پادشاهان و امراء محلي در دوره اشكانيان و نيز از نارضامندي مغ‌ها در آن دوره حاصل شده بود. استفاده‌هاي زيادي كرد.
توضيح آنكه امرا و شاهزادگان اشكاني را سخت و بيرحمانه تعقيب كرده بسياري از آنها را بكشت.
از شاهزادگان اشكاني برخي به بين النهرين و هند و افغانستان كنوني فرار كردند و فقط عده قليلي در جاهاي كمي به واسطه استحكام مواقع باقي ماندند و اردشير با آنها مماشات نمود (مثل جنفس در طبرستان) تاريخ ايران- تاليف مشير الدوله- چاپ خيام- ص 180 تا 182)
[ (1)]- اولين پادشاهان سلسله ساساني را علاقه طبيعي نسبت به بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 197
در آن جا فرستادگان پادشاه كوسان و پادشاه توران و
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
ولايت پارس مسقط الرأس خود بود و از اين جهة نقوش خود را در- صخره‌هاي حوالي استخر كنده‌اند.
اما علاوه بر مسئله حب وطن اين انتخاب سبب ديگر هم داشت و آن تذكر عهد پر افتخار دولت هخامنشي بود كه قبور شهر يارانش در صخره نقش رستم قرار دارد.
استخر شهري مستحكم داراي حصارهاي متين بود و چون وارث شهر قديم تخت جمشيد محسوب مي‌شد كه ويرانه آن حكايت از مجد و عظمت گذشته مي‌كرد، آن جا را ساسانيان كرسي مقدم و محترم دودمان خود ساختند.
ظاهرا مؤسس سلسله ساساني گاهي در شهر گور (فيروز آباد كنوني) مقام مي‌كرد كه آن جا را اردشير خوره ناميد و باغ‌هاي مصفا و گلستان‌هاي روح افزا در اطراف آن احداث كرد.
در روزگار جواني قصري هم در اين مكان ساخته بود كه آثار ويرانه آن هنوز پديدار است.
اين قصر يكي از نخستين بناهاي طاقدار ايران است.
تالار ورود و تالارهاي جنبين را به وسيله طاق پوشيده بودند.
ديوارهاي خارج پنجره نداشت اما داراي ستون‌هاي برجسته و طاقنما بود.
در آن شهر اردشير آتشكده‌اي بنا كرد كه آثارش هنوز نمايان است.
پنج قرن و نيم پس از سقوط دولت هخامنشي، پارسيان همه اقوام ايراني را مجددا در تحت قدرت خويش در آورده، شاهنشاهي جديدي در شرق تأسيس كردند كه با امپراطوري روم پهلو مي‌زد.
ص: 198
فرمانرواي مكران به حضور او رسيدند و فرمانبرداري پادشاهان خود را نسبت بدو اعلام كردند.
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
تمدن ساساني، اگر چه دنباله تمدن اشكاني بود، ولي مجدد و مكمل آن محسوب مي‌شد.
بقاي رسوم عهد اشكاني از آثاري نمايان است كه در لغت دوره ساساني باقي گذاشته است زيرا كه لهجه پارسي، يعني ايراني جنوب غربي، كه زبان رسمي دولت شاهنشاهي جديد گرديد و مقام زبان ايراني شمال غرب را كه در دربار اشكاني متداول بود. احراز كرد، مقدار كثيري از لغات و اصطلاحات مختلفه از سلف خود عاريه نمود.
به علاوه، پادشاهان ساساني در قرن سوم ميلادي هنوز در- كتيبه‌هاي خود زبان پهلوي اشكاني را با زبان پهلوي ساساني تواما به كار مي‌بردند.
اما ايالت پارس و پايتخت آن، استخر، شايستگي مقام شاهنشاه را نداشت.
در اثر حوادث تاريخي بين النهرين مركز شاهنشاهي مشرق شده بود. سلوسي و تيسفون وارث بابل عتيق شدند چنان كه در زمان اسلام اين ميراث به بغداد انتقال يافت.
دولت بزرگ مغربي، يعني روم، همسايه پايتخت ايران بود.
شهر تيسفون، خارج از متن حقيقي كشور ايران و واقع در اراضي آراميان بود و نواحي عرب‌نشين از پشت ديوارهاي شهر وه‌اردشير شروع مي‌شد.
(وه اردشير شهري بود كه اردشير به جاي سلوسي عتيق كه در سنه 165 به دست ويديوس كاسيوس رومي ويران شد، بنا نهاد.) در ما وراء فرات، در محلي كه اين شط به جانب دجله متمايل شده، بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 199
اردشير بعد، از گور به بحرين رفت و فرمانرواي بحرين را چنان زبون و بيچاره ساخت كه او سرانجام خود را از فراز دژ خويش سرنگون ساخت و نابود شد.
اردشير، سپس به مدائن بازگشت و بر سر فرزند خود شاپور افسر نهاد و او را در زمان زندگي خود، تاجگذاري كرد.
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
به فاصله پنجاه كيلومتري آن مي‌رسد، دولتي عربي در اين زمان تشكيل شد به نام حيره كه تابع دولت شاهنشاهي بود و حصاري محسوب مي‌شد كه ايران را از تاخت و تاز بدويان چادرنشين محفوظ مي‌داشت.
در شمال بادية الشام دولت عربي ديگري به نام غسانيان وجود داشت كه خراجگزار و متحد روميان بود.
منابعي كه در دست داريم به ما اجازه نمي‌دهد كه كاملا در شخصيت اردشير تعمق كنيم. مورخان مشرق زمين در توصيف اخلاق و صفات شخصي مهارتي ندارند. تعريفي كه مي‌كنند. نوعي و صنفي است. چند تن از سلاطيني كه محبوب مورخان ساساني بوده‌اند و نويسندگان عرب و ايران اطلاعات خود را از كتب آن مورخان اخذ كرده‌اند در نظر ما پادشاهاني پرهيزگار و نيرومند و قوي الاراده جلوه مي‌كنند كه هم خويش را صرف توسعه و ترقي مادي و معنوي كشور كرده و نصايح و اندرزهاي بسيار به يادگار گذاشته‌اند.
اردشير نيز در زمره اين سلاطين محبوب است. نصايح و حكم فراوان از او نقل كرده‌اند.
بعلاوه، اعمال او گواه لياقت نظامي و قدرت نفساني و تدبير سياسي اوست و نيز از كارهاي او پي مي‌بريم كه زندگي اشخاص در نظر او قدري نداشته است.
بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 200
اردشير هشت شهر ساخت كه از آنهاست:
1- شهر «خط» در بحرين. (بحرين قديم كه الاحساء خوانده مي‌شد.) 2- شهر بهر سير روبروي مدائن، كه نامش به اردشير (وه اردشير) بود و تازيان آن را به سير خواندند.
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
در ظرف چند سال با دستي قوي و محكم اجزاء پراكنده كشور اشكاني را شيرازه‌اي بست و آن مملكت متشتت را به واحدي مستحكم مبدل ساخت و حتي بعضي از نواحي شرق را هم كه از اشكانيان فرمان نمي‌بردند به اطاعت آورد و چنان تشكيلاتي در سياست و ديانت آماده كرد كه بيش از چهار صد سال دوام يافت.
مورخان مشرق هر وقت بخواهند در توصيف و تمجيد پادشاهي داد سخن بدهند. بناي بلاد و حفر ترعه‌ها و ساير اعمال خيريه را به او منتسب مي‌كنند.
در مورد اردشير، چه از كتب مورخان مزبور و چه از نام شهرهايي كه با كلمه اردشير تركيب گرديده، معلوم مي‌شود كه او درين باب نيز فعاليت و اهتمام بسيار به خرج مي‌داده است. از جمله، شهر سلوسي، كه اردشير آن را مجددا بنا نهاده وه‌اردشير خواند. و اردشير خوره و ريواردشير و رام اردشير، كه هر سه در پارس بودند، از بناهاي اوست.
ديگر شهر هرمزد اردشير، كه بعدا سوق الاهواز (خوزستان) ناميده شد.
ديگر شهر باستاني مسن (به كسر ميم و سين)- كرخاي ميشن- كه به نام استراباد اردشير مجددا آبادي يافت.
ديگر شهر وهيشت آباد اردشير كه در آغاز اسلام به نام بصره بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 201
3- اردشير خوره، كه شهر فيروز آباد است و عضد الدوله آل بويه آن را فيروز آباد ناميد.
4- شهر اردشير، كه آن را در كرمان ساخت و باز تازيان آن را برد شير (بردسير) خواندند.
5- بهمن اردشير، شهري كه اردشير بر كرانه دجله نزديك نزديك بصره ساخت و مردم بصره آن را بهمنشير و همچنين فرات ميسان مي‌نامند.
6- رامهرمز، شهري كه اردشير در خوزستان ساخت.
7- سوق الاهواز 8- بودر اردشير در موصل كه همان حزه است.
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
آبادي از سر گرفت، و غيره.
به مرور زمان سر گذشت اين شهريار صورت افسانه گرفته است. در افسانه كوچكي كه به نام «كارنامك اردشير پاپكان» معروف و شرح اعمال و افعال اردشير در آن مندرج است، مطالبي ديده مي‌شود كه متعلق به حكايت كورس كبير است حتي كشتن اردشير اژدها را مقتبس از قصه مردوك خداي بابليان است.
مردوك بادي وحشتناك بر انگيخت تا در عفريت عظيم موسوم به تيامت فرو رفت و آن دشمن خدايان را از پا در آورد. اردشير نيز در كشتن اژدهاي هفتان بخت فلز گداخته در كام آن ريخت تا به حالتي فجيع هلاك شد.
در مدت چهار قرن كه دولت اردشير دوام يافت، شرايط زندگاني عمومي و اداري كشور دستخوش تغييرات مختلف شد. اما در كليات و اصول همان بناي اداري و اجتماعي كه مؤسس سلسله پي افكند يا به كمال رسانيد، تا پايان عهد ساسانيان بر يك حال باقي ماند.
(ايران در زمان ساسانيان- صفحات 103 تا 118)
ص: 202
اردشير هميشه نيكرفتاري مي‌كرد و پيوسته پيروزمند بود و هيچگاه در پيكار پرچم او سرنگون نمي‌شد.
امور شهرها و نواحي را سر و سامان داد و كارها را راست كرد و شهرهايي را آباد ساخت.
مدت شاهنشاهي اردشير، از هنگامي كه اردوان را كشت تا روزي كه از جهان رفت، چهارده سال و برخي گفته‌اند: چهارده سال و ده ماه بود. [ (1)] هنگامي كه اردشير بر عراق چيرگي يافت، بسياري از مردم قبيله تنوخ به سكونت در كشور وي تن در ندادند و از قضاعه به شام رفتند.
ولي مردم شهرهاي حيره و انبار به فرمان اردشير در آمدند و از او پيروي كردند.
اين دو شهر- يعني حيره و انبار- در زمان بخت نصر ساخته شده بود.
______________________________
[ (1)]- خلاصه كارهاي اردشير در امور داخله ايران از اين قرار است:
1- ايجاد مركزيت و تبديل پادشاهان و امراء محلي به نجباي در باري با القاب و عناوين مختلف.
2- جمع آوري اوستا، كه از زمان بلاش اول شروع شده بود.
در اين كار تنسر نامي كه هيربذان هيربذ بود كمك‌هاي معنوي به اردشير نمود چنان كه در ذيل بيايد.
3- رسمي كردن مذهب زرتشت و دخالت دادن مغ‌ها در تعقيب مرتدين و گشودن وصيتنامه‌هاي در گذشتگان و تقسيم متروكات 4- تقسيم اهالي به طبقات و درجه‌بندي مستخدمين ادارات.
بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 203
حيره، چون مردمش به انبار كوچ كردند، رو به ويراني نهاد.
انبار مدت پانصد و پنجاه سال آباد بود تا اين كه حيره در زمان عمر و بن عدي آباداني خود را بازيافت و پانصد و سي سال و اندي آباد بود تا در آن جا كوفه بنياد نهاده شد و اهل اسلام در آن فرود آمدند.
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
5- زنده كردن قشون جاويدان داريوش اول 6- تخفيف در مجازات‌ها و منع بريدن دست عقيده‌اي كه به اردشير نسبت مي‌دهند اين است:
1- بجاي آزادي (يعني ملوك الطوائفي) دوره اشكانيان بايد نظم و قانون واحدي در سراسر كشور حكمفرما باشد.
2- دولت و دين به هم بسته‌اند و يكي بي‌ديگري نپايد.
(تاريخ ايران- تاليف مشير الدوله- چاپ خيام- ص 182)
ص: 204

سخن درباره پادشاهي شاپور پسر اردشير بابكان (شاپور اول)

همينكه اردشير بابكان در گذشت، پس از وي پسرش، شاپور، به پادشاهي برخاست.
اردشير در كشتن اشكانيان زياده‌روي كرده تا جائي كه همه اين خاندان را از ميان برده بود.
سبب اين كشتار هم سوگندي بود كه نياي وي، ساسان بن اردشير بن بهمن، ياد كرده و گفته بود كه اگر روزي از روزگار به پادشاهي رسد، از دودمان اشك بن جزه هيچ كس را زنده نگذارد.
وفاداري بدين سوگند را بر فرزندان خود نيز واجب ساخت بنا بر اين، نخستين كسي كه از اعقاب وي به پادشاهي رسيد اردشير بود و او- براي اين كه سوگند نياي خويش را به جاي آورده باشد- همه زنان و مردان اشكاني را كشت جز كنيزك زيبائي كه در پايتخت خود يافت و فريفته دلربائي او شد.
او دختر اردوان بود كه به دست اردشير كشته شده بود.
اردشير از دودمان او پرسيد. ولي او- چون مي‌ترسيد كه اگر راست بگويد ممكن است كشته شود- خود را خدمتگار
ص: 205
يكي از زنان شاه معرفي كرد.
اردشير از او پرسيد:
«دوشيزه هستي يا شوهر كرده‌اي؟» دختر او را از دوشيزگي خويش آگاه ساخت.
اردشير كه دلباخته زيبائي وي شده بود، همينكه دريافت او دختر باكره‌اي است، با وي زناشوئي و هماغوشي كرد و دل سپرده او گرديد.
همسرش هنگامي كه از او باردار شد و از خشم او آسوده خاطر گرديد، بدو خبر داد كه از فرزندان اشك است.
اردشير كه دانست با يكي از افراد خاندان اشكاني زناشوئي كرده، از او بيزار شد و هرجد بن اسام را كه از بزرگان دربار بود، فراخواند و او را از آنچه روي داده بود آگاه ساخت و همسر خود را بدو سپرد و دستور داد كه وي را بكشد تا سوگندي كه نياي وي خورده بود بجاي آورده شده باشد.
هرجد بن اسام زن را با خود برد و همينكه خواست فرمان اردشير را به كار بندد و او را بكشد، زن بدو خبر داد كه از شاهنشاه باردار است.
هرجد كه اين شنيد، قابله‌هائي را فراخواند و آنان زن را آزمودند و به آبستني او گواهي دادند.
بنا بر اين، براي اين كه فرزند اردشير نابود نشود، هرجد زن را در يك سرداب يا زير زمين پنهان كرد. بعد آلت خود را بريد و آن را در جعبه‌اي نهاد و درش را بست و با آن جعبه به نزد اردشير رفت.
اردشير پرسيد:
«با آن زن چه كردي؟»
ص: 206
پاسخ داد:
«او را در شكم زمين نهادم.» اردشير گمان برد كه او را كشته و به زير خاك كرده است.
هرجد به دنبال اين سخن، جعبه را به شاهنشاه داد و درخواست كرد كه درش را به مهر خود ممهور كند و دستور دهد كه آنرا در يكي از خزانه‌هاي سلطنتي نگاه دارند.
اردشير آنچه را كه هرجد گفته بود عملي كرد.
آن زن كه آبستن بود، پسري زاد و هرجد كه از سوئي نمي‌خواست پسر شاه را به نامي كمتر از آنچه در خور وي بود بنامد و از سوي ديگر، چون نوزاد خردسال بود مي‌ترسيد اگر شاه را از وجود او آگاه كند، شاه به خشم آيد و دستور كشتنش را بدهد، طالع وي را ديد و دانست كه ستاره بختش بلند است و به شاهي خواهد رسيد از اين رو، او را «شاپور» ناميد كه معني «پسر شاه» را مي‌دهد و اين نام براي او، هم اسم مي‌شد و هم صفت.
شاپور نخستين كسي بود كه بدين نام ناميده شد.
چندي گذشت و اردشير داراي فرزندي نگرديد. روزي هرجد، در حاليكه پسري نوجوان را همراه داشت به نزد او رفت و او را اندوهگين يافت.
پرسيد:
«چه چيز شاهنشاه را اندوهگين كرده است؟» اردشير پاسخ داد:
«از خاور تا باختر شمشير زدم تا پيروزي يافتم و شاهنشاهي نياكان من بر من استوار شد. اكنون مي‌بينم كه از جهان مي‌روم در صورتي كه فرزندي ندارم تا جانشينم گردد و كشوري را كه من گرفته‌ام نگاه دارد.
ص: 207
هرجد كه انتظار شنيدن چنين سخني را داشت، فرصت را غنيمت شمرد و گفت:
«شاهنشاها! خدا ترا شاد دارد و زندگاني تو را دراز كند! تو فرزندي پاك و حلالزاده و برومند داري كه نزد من است. اكنون دستور فرماي تا آن جعبه را كه در پيش شاهنشاه به وديعت نهادم براي من بياورند تا برهان اين سخن را نشان دهم.» اردشير آن جعبه را خواست و گرفت و باز كرد و در آن آلت هرجد را يافت با نامه‌اي كه در آن نوشته شده بود:
«هنگامي كه دختر اشك مرا آگاه ساخت كه از شاهنشاه باردار است، روا ندانستم كه دستور شاهنشاه را اجرا كنم و دانه پاكي را كه شاهنشاه در زمين خود كاشته و ريشه گرفته، از ميان ببرم.
بدين جهة همچنان كه شاه فرمان داده بود، او را به زير زمين فرستادم و آلت خود را نيز بريدم تا خود را تبرئه كرده و راهي براي دروغگويان و دشمنان باقي نگذاشته باشم و بعدها مرا به تهمت همبستري با اين بانو متهم نسازند.» [ (1)]
______________________________
[ (1)]- بنابر روايات موجوده، اردشير دختر يا دختر عموي اردوان، يا برادرزاده فرخان پسر اردوان را به نكاح خويش در آورد.
آنچه مورخان عرب و ايراني در باب اين ازدواج نقل كرده‌اند، شبيه افسانه است. معذلك، هرتسفلد معتقد است كه اين مزاوجت حقيقة واقع شده است زيرا كه اردشير مي‌خواست به وسيله وصلت با خانواده اشكاني، اساس دولت خود را استوار كند.
اما من به دو دليل به صحت اين روايت ظنين هستم:
يكي اختلاف آرائي كه در درجه قرابت زوجه اردشير نسبت به اردوان هست.
بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 208
اردشير بدو فرمود كه صد پسر، و به گفته‌اي: هزار پسر، را كه از لحاظ شكل و شمايل و قد و قامت همانند شاپور باشند با شاپور در يك جا گرد آورد و آنان را يك جور و يك رنگ جامه بپوشاند. سپس همه را به حضور وي بياورد.
هرجد فرمان اردشير را به كار بست و جوانان را با شاپور به دربار برد.
اردشير همينكه به آنان نگريست، بي‌اختيار توجهش به سوي پسرش جلب شد و بدين گونه، فرزند خود را در ميان آنان تشخيص داد.
بعد به آزمايش ديگري پرداخت و گوي و چوگان در دسترس جوانان گذاشت تا در برابر ايوان او به چوگان بازي پردازند.
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
ديگر آن كه مقصود مورخان عرب و ايران از ذكر اين ازدواج اثبات اين نكته است كه چون مادر شاهپور پسر اردشير، از سلسله سابق بوده، پس شاپور حقا جانشين اشكانيان به شمار مي‌رود.
اما در واقع قبل از آن كه اردشير به تخت بنشيند، شاپور به حد بلوغ رسيده بود و اين مطلب از يكي از روايات نخستين طبري مستفاد مي‌شود كه گويد: شاپور در نبرد هرمزدقان شركت جست (طبري، ص 891، نلدكه، ص 14) سلسله اين روايات ظاهرا به كتاب «خوذاي نامگ» مي‌رسد. در صورتي كه روايت عروسي اردشير با يكي از بانوان اشكاني و تولد شاهپور از او، كه در ضمن نوشته‌هاي طبري ديده مي‌شود. مأخوذ از يكي از نوشته‌هاي عاميانه است.
بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 209
جوانان سر گرم بازي شدند در حاليكه اردشير در ايوان نشسته بود و تماشا مي‌كرد.
ناگهان گوي در ايوان افتاد و هيچيك از جوانان جرئت نكرد كه خود را به جايگاه شاهنشاه نزديك كند و گوي را برگيرد.
تنها شاپور بود كه بيدرنگ از ميانشان بيرون دويد و در ايوان جست و گوي را برداشت.
اين اقدام دليرانه و همچنين آنچه قبلا نسبت به وي حس كرده بود ثابت كرد كه او پسر راستين اردشير مي‌باشد.
سپس اردشير از او پرسيد:
«نام تو چيست؟» پاسخ داد:
«شاهپور» اردشير پس از چندي كه دريافت پسرش شهرتي بهم رسانده و شايسته جانشيني وي شده، او را براي فرمانروائي آماده ساخت و ترتيبي داد كه پس از وي تاج بر سر گذارد.
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
به عقيده هرتسفلد: اين كه در كارنامه آمده است كه اردشير در درگاه اردوان تربيت يافت، خالي از حقيقت تاريخي نيست و به اعتقاد او در اين موقع اردشير جوان دختر اردوان را گرفت و پس از قليل مدتي شاپور از اين وصلت به وجود آمد.
اما نص كار نامگ و ساير اسناد دلالت بر اين دارد كه ازدواج اردشير بعد از قتل اردوان صورت گرفته است.
(ايران در زمان ساسانيان، تأليف پروفسور آرتور كريستن سن، ترجمه رشيد ياسمي، ص 108 و 109)
ص: 210
شاپور مردي خردمند و تر زبان و فرزانه بود و هنگامي كه به پادشاهي رسيد و افسر به سر نهاد، ميان مردم سراسر كشور، از دور و نزديك، پول بسيار پخش كرد و آنان را مورد نوازش قرار داد.
بدين گونه ستودگي رفتار او آشكار گرديد و او بر همه پادشاهان برتري يافت.
شاپور شهر نيشابور را- در خراسان، شهر شاپور را در فارس، شهر فيروز شاپور را كه همان شهر انبار است- در عراق، و شهر جندي‌شاپور را در خوزستان ساخت.
او روميان را در نصيبين محاصره كرد و گروهي از ايشان را مدتي در آن جا نگاه داشت. [ (1)]
______________________________
[ (1)]- شاپور دو بار با روميان جنگ كرد كه شرح آنها بدين قرار است:
جنگ اول با روم- اين جنگ از 241 تا 244 ميلادي دوام يافت.
توضيح آنكه شاپور مشاهده كرد كه اوضاع داخلي روم مغشوش است و نصيبين را محاصره نموده گرفت.
پس از آن به طرف درياي مغرب روانه و انطاكيه را متصرف شد.
و ليكن ديري نگذشت كه بعد از كشمكش‌هاي داخلي، گردين امپراطور روم شده با لشكري جرار به مشرق آمد و قشون ايران در سوريه شكست خورده عقب نشست.
قشون رومي از فرات گذشته نصيبين را گرفت. و بعد، از دجله گذشته تيسفون را محاصره كرد.
در اين اثناء روميها بر گردين شوريده. او را كشتند و فيليپ عرب كه بعد از او تخت را غصب كرد با شاپور صلح نموده، از مشرق رفت.
موافق اين عهدنامه، ارمنستان و بين النهرين جزو ايران گرديدند.
بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 211
بعد خبرهائي از ناحيه خراسان بدو رسيد كه ناچار شد بدان جا رود و از نزديك بدانچه روي داده بود، رسيدگي كند.
از اين رو، روانه خراسان شد و كار آن استان را سر و سامان داد و از نوبه نصيبين باز گشت.
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
جنگ دوم- اسارت و الري ين- جنگ دوم از 258 تا 260 ميلادي امتداد يافت.
اين دفعه باز شاپور با بهره‌مندي از فرات گذشته و بطرف انطاكيه رانده، اين شهر را گرفت.
پس از آن، امپراطور روم، و الري ين، كه پير بود، براي استخلاص انطاكيه شتافت و اين شهر را مسترد داشته در تعقيب قشون ايران تا ادس پيش رفت.
در اين جا شاپور نقشه جنگ را طوري ريخت كه تمامي قشون رومي محصور شد و هر چند رومي‌ها كوشش كردند كه راهي باز كرده فرار كنند، موفق نشدند و امپراطور اسير گرديد.
اين واقعه اثر غريبي در دنياي آن روزي كرد و در انظار عالم بر عظمت و ابهت خاندان ساساني فوق العاده افزود.
نويسندگان خارجه نوشته‌اند كه شاپور قيصر را به خدمتگزاري واداشت و دست‌هاي او را در زنجير كرده، هنگام سوار شدن پاي بر پشت او مي‌گذاشت و بالاخره بعد از اين كه والري‌ين از شدت محن و غصه مرد، پوست او را كنده به يادگار نگاه داشت.
ولي محققين جديد- كه منجمله پوستي است- بر اين عقيده‌اند كه اين اسنادات را نويسندگان كليسائي (روحاني) از جهة خصومتي كه با بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 212
گروهي برآنند كه ديوار نصيبين شكاف برداشت و در آن روزنه‌اي باز شد و شاپور و لشكريانش از آن جا به دور شهر راه يافتند و گروهي از مردم شهر را كشتند و گروهي را نيز اسير گرفتند.
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
ايرانيان داشته‌اند، به شاپور داده‌اند و صحت ندارد.
چيزي كه مسلم مي‌باشد اين است كه شاپور اسراي رومي را به ساختن پل شوشتر و سدي كه معروف به «شادروان» است و از سنگ خارا ساخته شده، واداشت.
شاپور بعد از اين فتح نمايان شخصي از اهل انطاكيه- سيرياديس نام- را به امپراطوري روم منصوب نموده لقب قيصري به او داد. و والري‌ين را مجبور نمود كه به زانو افتاده تكريم او را به جاي آورد.
پس از آن شاپور باز از فرات گذشته، انطاكيه را گرفت و بعد به طرف آسياي صغير رفته، قيصريه مازاكا را تصرف كرد و ليكن نه در شامات تشكيلاتي داد و نه در كاپادوكيه. و فقط به قتل و غارت پرداخته با غنائم زياد به ايران برگشت.
شاپور پس از اين فتوحات دچار خصومت اذينه (به ضم الف) پادشاه تدمر گرديد (از 260 تا 263 ميلادي) توضيح آن كه اين شهر در وسط راهي كه از بين النهرين به دمشق مي‌رفت واقع، و قلعه‌اي بود كه بنايش را به هادريان امپراطور روم نسبت مي‌دهند.
شهر مزبور از جهة موقع جغرافيائي خود بين دو مملكت با ثروت قديم- بين النهرين و سوريه- شهر تجارتي شده بود كه وقتي شاپور به سوريه قشون كشي مي‌كرد، اذينه (ادناتوس يوناني‌ها) پادشاه آن نامه‌اي به بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 213
شاپور از آن جا گذشت و به شام رفت و بسياري از شهرهاي آن سرزمين را گشود كه فالوقيه و قدوقيه از آنها بودند.
شاپور، همچنين پادشاه روميان را در انطاكيه محاصره كرد و او را اسير گرفت و با گروهي بسيار از روميان برد و در شهر گنديشاپور سكونت داد. [ (1)]
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
شاپور نوشته هدايائي براي او فرستاد.
و ليكن شاپور از لحن نامه او غضبناك شده گفت:
«اين اذينه كيست و از چه مملكتي است كه به آقايش اين طور نامه مي‌نويسد؟ براي عذر تقصيرات بايد بيايد و در حضور من به خاك بيفتد!» و امر كرد حاملين هدايا را به فرات انداختند.
اين غرور و اقدام بي‌رويه شاپور براي او زحمت بزرگي تهيه كرد.
توضيح آنكه اذينه منتظر فرصت شد و همينكه شنيد شاپور با غنائم بي‌شمار از آسياي صغير به طرف ايران مي‌رود، از اعراب باديه‌نشين قشوني ترتيب داده در جلگه‌هاي بي‌آب و علف به قشون شاپور تاختن گرفت و تلفات زياد به آن وارد نموده غنائم بسيار ربود. و حتي بعضي از زن‌هاي شاپور را اسير كرد.
قشون ايران بالاخره با هزار زحمت و مشقت خود را به دجله رسانيده از تعقيب اذينه برست.
(تاريخ ايران، تأليف مشير الدوله، چاپ خيام، ص 183 تا 185)
[ (1)]- از كارهاي شاپور يكي سد شادروان است كه به دست مهندسين و اسراي رومي بر رود كارون در شوشتر بنا كرده (شايد از اين جهة است كه معروف به بند قيصر مي‌باشد.) ديگر بناي شهر شاپور كه در نزديكي كازرون در فارس واقع بود بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 214
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
و خرابه‌هائي از آن باقي مانده است.
بناي نيشابور را در خراسان و جندي‌شاپور را در خوزستان (ما بين شوشتر و دزفول) نيز به او نسبت مي‌دهند.
اسم اين شهر در اصل «وه انتيوك شاپور» بوده يعني: «شهر شاپور كه به از انطاكيه است».
بعدها اين لفظ مبدل به وندي‌شاپور و گندي و جندي‌شاپور شد.
نوشته‌اند كه اين شهر به دست اسراي رومي ساخته شده بود و سكنه آنهم غالبا اهل انطاكيه بودند.
مورخين گرجستان نوشته‌اند كه شاپور پسر خود مهران را به سلطنت گرجستان فرستاد و او سلسله سلاطين خسروي را در آن جا تأسيس كرد و بعد مسيحي شد.
شاپور يكي از شاهان نامي سلسله ساساني است. شكيل و شجاع و با عزم بوده و مردم او را دوست مي‌داشتند.
و ليكن در سياست خارجه، از فتوحات او نتيجه بزرگي عايد ايران نگرديد. زيرا غرور، پيشرفت‌هاي او را گاهي عقيم مي‌گذاشت.
بعضي او را «داريوش سلسله ساساني» مي‌دانند و ليكن او طرف مقايسه با آن شاه بزرگ نيست.
جنگ‌هاي او بيشتر براي تاخت و تاز بود نه براي مملكت ستاني و مملكت داري.
با وجود اين، از خوشبختي سلسله ساساني بود كه دو نفر از نخستين شاهان آن، مانند اردشير و شاپور، اين سلسله را در انظار عالم بزرگ و مباني دولت ساساني را محكم نمودند.
فوت او در 271 ميلادي روي داد.
(تاريخ ايران، تاليف مشير الدوله، چاپ خيام، ص 185 و 186)
ص: 215

سخن درباره حبر شهر الحضر

در كوه‌هاي تكريت- ميان دجله و فرات- شهري بود كه آن را الحضر مي‌خواندند.
در اين شهر پادشاهي فرمانروائي مي‌كرد كه ساطرون نام داشت و از جرامقه [ (1)] بود.
تازيان او را ضيزن مي‌ناميدند كه از قضاعه بود.
______________________________
[ (1)]- جرامقه (به فتح جيم و كسر ميم و فتح قاف): گروهي از عجم كه در اوائل اسلام به موصل سكونت گرفتند و مفرد آن جرمقاني است- از منتهي الارب، آنندراج، ناظم الاطباء جرامقه گروه دوم از ملت‌هاي عجمي نسب‌اند و اينان از زمان باستان به موصل سكونت دارند. اين سعيد گويد: «آنان اولاد جرموق بن آشور بن نوح‌اند.» و ديگران آنان را از اولاد كاثر بن ارم بن سام دانند.- از صبح- الاعشي، ج 1، ص 367 جوهري گويد: جرامقه قومي است به موصل كه اصل آنها از فارس است.
(لغتنامه دهخدا)
ص: 216
او بر جزيره ابن عمر دست يافته و لشكريان خود را فزوني بخشيده و هنگامي كه شاپور در خراسان به سر مي‌برد. به برخي از نواحي سواد نيز چيرگي يافته بود.
شاپور، هنگامي كه بازگشت، از تاخت و تازهاي او آگاهي يافت و به سر كوبي او شتافت و او را چهار سال، و به گفته‌اي:
دو سال، در حلقه محاصره نگاه داشت ولي نتوانست كه دژ او را ويران كند و بر او دسترسي يابد.
ضيزن دختري داشت كه نضيره ناميده مي‌شد.
اين زن حائضه شد و به محوطه پيرامون شهر رفت (يعني در محوطه‌اي كه بين ديوار دروني و ديوار بيروني شهر قرار داشت) چون رسم اين بود كه زنان، هنگام حائضگي در پيرامون شهر به سر مي‌بردند.
دختر بر فراز باروي شهر رفت و به تماشا پرداخت.
او زيباترين زنان و شاپور زيباترين مردان محسوب مي‌شد.
اين دو تن همينكه يك ديگر را ديدند، فريفته هم شدند.
نضيره براي شاپور پيام فرستاد و گفت:
«اگر راهي براي ويران كردن ديوار اين شهر به تو نشان دهم، مرا چه پاداشي خواهي داد؟» شاپور پاسخ داد:
«تو را فرمانروائي مي‌بخشم و بر تمام زنان خويش برتري مي‌دهم.» نضيره گفت:
«براي اين كار بايد كبوتر ماده خاكستري رنگ طوقداري را بگيري و با خون حيض كنيزكي زاغ چشم بر پاي او بنويسي و او را رها كني. اين كبوتر بر روي ديوار شهر خواهد افتاد و ديوار
ص: 217
ويران خواهد شد.» اين طلسم آن شهر بود.
شاپور چنين كرد و ديوار شهر فرو ريخت و او به زور داخل شد و ضيزن و يارانش را كشت و هيچ كس را زنده نگذاشت كه از بازماندگان او كسي امروز شناخته شود.
آن شهر را نيز ويران ساخت و نضيره را با خود برد و با او در عين التمر زناشوئي كرد.
نضيره در شب زفاف پي در پي از درد به خود مي‌پيچيد و شاپور خواست ببيند كه چه چيز او را آزار مي‌دهد. جست و جو كرد و يك برگ مورد يافت كه به چيني از چين‌هاي شكم وي چسبيده بود.
از لطافت پوست و نازپروردگي او به حيرت افتاد و پرسيد:
«پدرت تو را با چه خوراكي پرورش مي‌داد؟» پاسخ داد:
«با كره و سر شير و مغز و گواراترين عسل و بهترين شراب.» شاپور گفت:
«پس پدرت- كه اينگونه تو را به نازپرورده بيش از من حق به گردن تو دارد. وقتي تو درباره او چنان خيانتي روا دادي درباره من چه خواهي كرد؟» آنگاه فرمود تا گيسوان دراز دختر را به دم اسب سركشي ببندند. بعد مردي سوار شد و اسب را برانگيخت. اسب به تاخت و تاز در آمد و دختر را در پي خود كشاند تا پيكرش را پاره پاره كرد.
شاعران در شعرهاي خود از ضيزن بسيار ياد كرده‌اند.
در روزگار شاپور، ماني زنديق برخاست و دعوي پيامبري
ص: 218
كرد و بسياري از مردم پيرو او گرديدند [ (1)] و ايشان كساني هستند كه مانويان ناميده مي‌شوند.
______________________________
[ (1)]- تا چندي قبل راجع به مذهب ماني منابع مستقيم، يا- كتاب‌هائي كه از زمان او يا پيروان نزديك او مانده باشد، در دست نبود و هر چه در اين باب گفته مي‌شد از قول مورخين مسيحي و غيره بود.
حال بدين منوال گذشت تا اين كه چندي قبل، كتاب‌هاي خطي به زبان‌هاي تركي و پهلوي راجع به مذهب ماني به دست آمد.
نتيجه مقايسه مضمون اين نوشته‌ها با آنچه چيني‌ها و مورخين اسلامي و عيسوي نوشته‌اند اين است كه به طور اختصار ذكر مي‌شود:
ماني، چنان كه خود گويد، در دهي موسوم به «مردي‌نو» در نزديكي بابل به دنيا آمده و اسم پدر او، به طوري كه صاحب الفهرست نوشته، فوتق بابك بوده است (متتبعين تصور مي‌كنند كه فوتق معرب پاتك است.) ماني گويد كه در سال 215 ميلادي دو دفعه به او الهام شد كه مذهب حقيقي را در ميان مردم منتشر كند و بنا بر اين در سن چهل و پنج سالگي، در موقع جلوس شاپور اول به تخت، مذهب خود را افشا كرد.
به عقيده او عالم به دو اصل قرار گرفته است: خوبي و بدي، يا روشنائي و تاريكي- خدا صاحب اولي است و عفريت مالك دومي، و مملكت هر دو بي‌نهايت.
ماني عقيده داشت كه بدي هميشه بوده و تا ابد خواهد بود.
در باب انسان و ساير موجودات عقيده داشت كه خوبي و بدي با هم مخلوط شده، زيرا انسان داراي روح خوب و بد است و در مقابل عقل و وجدان و حسيات خوب، عقل و وجدان و حسيات بد نيز هست. روح خوب، رحم و نهاد نيك و حوصله و حكمت را به وجود آورد، و روح بد، بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 219
مدت پادشاهي شاپور سي سال و پانزده روز، و برخي
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
كينه و غضب و شهوت و حماقت را.
به عقيده ماني تناقض فقط بين روشنائي و تاريكي است زيرا هيچكدام به ديگري منتهي يا منجر نخواهد شد و هميشه بوده‌اند و خواهند بود.
يگانه چيزي كه ماني اهميت مي‌داد، عرفان بود. او تو راه را به كلي رد كرده فقط انجيل را قبول داشت و مي‌گفت كه خود او آخرين حواري عيسي است و حقايق را آشكار مي‌كند.
ماني مي‌گفت عالم بالاخره در دوزخ خواهد افتاد و عناصر آن سوخته خوبي و بدي باز به حال اولي عود خواهند كرد. يعني هميشه جدا از يك ديگر خواهند ماند. چه، سدي غير قابل عبور آن دو را از هم جدا كرده است.
ماني براي اشاعه مذهب خود كتاب‌هائي تصنيف كرده، يكي از آنها براي شاپور به زبان پهلوي نوشته شده بود (كه به نام شاپورگان بوده است) باقي، به زبان سرياني است.
ماني خطي نيز اختراع نموده كه از خط آرامي اقتباس شده است.
تصنيفات ماني مزين به نقاشي‌هائي بوده و نقاشي‌هاي مزبور او را در تمام عالم مشهور نموده، چنان كه از عهد قديم تا زمان حال ايرانيها او را نقاش بزرگ مي‌دانند و كتاب نقاشي او را ارژنگ يا ارتنگ ناميده‌اند. (چنين مشهور است ولي معلوم نيست كه تا چه اندازه موافق حقيقت است.) مقصود از نقاشي‌ها اين بود كه خوبي (روشنائي) و بدي (تاريكي) را با انواع و اقسام صورت‌ها بنماياند تا اشخاص با سواد مذهب او را بهتر درك كنند و كسان بي‌سواد قادر به فهم آن باشند.
چنان كه از مختصر مذكور به خوبي ديده مي‌شود، مذهب ماني بقيه ذيل در صفحه بعد
ص: 220
گفته‌اند: سي و يك سال و شش ماه و نه روز بود.
______________________________
[ ()] بقيه ذيل از صفحه قبل:
تركيبي است يعني معتقداتي است كه از مذاهب ديگر اخذ و تلفيق نموده است.
اين مذهب در ابتدا در بابل كه مركز عقائد و مذاهب مختلفه بود شيوع يافت. بعد به سوريه و فلسطين و به مملكت نبطي‌ها (شمال غربي عربستان) رفت.
پس از آن در مصر شيوع يافت و از آن جا به طرابلس و قرطاجنه سرايت نمود.
در همان اوان مذهب مزبور در گل (فرانسه امروزي) و در ايتاليا منتشر شد چنان كه تا قرن ششم ميلادي عده كثيري داراي اين مذهب بودند.
در آسيا پيروان اين مذهب در زمان خلفاي بني عباس هنوز باقي بودند.
روحانيون مسيحي با مذهب ماني سخت مخالفت ورزيدند و مورخين اسلامي متعرض اين مذهب شده، پيروان آن را زنديق ناميدند.
بعضي تصور مي‌كنند «زنديق» از «سنديق» سرياني، و اين كلمه از «صديق» آمده و صديق يكي از درجات پيروان اين مذهب بود.
چنان كه بالاخره كشفيات تورفان نشان داده، از طرف مشرق اين مذهب تا تركستان شرقي و چين رفته و در آن زمان عده‌اي از ترك‌ها پيرو آن شده‌اند.
اگر چه مذهب تركيبي ماني مذهبي نبود كه قابل دوام باشد و ليكن چون مؤسس آن ايراني بود، مذهب او در خارجه موسوم به مذهب ايراني شد و نام ايران و ايراني قديم را در اطراف و اكناف عالم منتشر نمود.
(تاريخ ايران، مشير الدوله، ص 258 تا 260)
ص: 221

سخن درباره پادشاهي هرمز پسر شاپور (هرمز اول)

هرمز در خلق و خوي به اردشير بابكان همانند بود ولي در تدبير به او نمي‌رسيد. اما سختگيري و گستاخي و دلاوري بسيار داشت.
مادر او از دختران مهرك، همان پادشاهي بود كه به دست اردشير كشته شده بود.
اردشير مهرك را از ميان برد و تمام افراد خاندان و بستگان و خويشاوندان او را نيز تعقيب كرد و گرفت و كشت زيرا ستاره شناسان به او خبر داده بودند كه از دوده مهرك كسي به پادشاهي خواهد رسيد.
مادر هرمز- هنگامي كه دختري نوجوان بود- براي اين كه به دست گماشتگان اردشير نيفتد و كشته نشود، گريخت و سر به بيابان نهاد و در خانه يكي از چوپانان ماندگار شد.
روزي شاپور، پسر اردشير، كه به آهنگ شكار از شهر بيرون رفته بود، در بيابان دچار تشنگي شد و به يكي از چادرها رسيد كه در آن دختر مهرك به سر مي‌برد.
بر در آن خرگاه رفت و آب خواست.
ص: 222
دختر براي او آب آورد و شاپور هنگامي كه سر گرم نوشيدن آب بود. در روي دختر نگريست و او را بسيار زيبا يافت.
چيزي نگذشت كه چوپانان از راه رسيدند و شاپور از آنان درباره دختر پرسيد.
يكي از شبانان گفت:
«او دختر من است.» شاپور، كه فريفته زيبائي او شده بود، با او زناشوئي كرد و او را به سراي خويش برد.
دختر به گرمابه رفت و خود را پاكيزه ساخت و جامه‌هاي برازنده‌اي پوشيد.
ولي وقتي كه شاپور خواست با او هماغوشي كند، او تا چندي از نزديكي با وي خودداري كرد.
چون مدتي گذشت و دختر به همبستري با وي تن در نداد، سرانجام شاپور بيتاب شد و سبب اين بي‌مهري را پرسيد.
همسرش او را آگاه ساخت از اين كه او دختر مهرك است و سبب خودداري وي از نزديكي با او پرهيز از خشم اردشير است زيرا اگر او پي ببرد كه دختر مهرك از پسرش باردار شده، وي را خواهد كشت.
شاپور عهد كرد كه رازش را پوشيده نگاه دارد و نگذارد كه پدرش از هويت وي آگاه گردد.
آنگاه با او همبستر شد و از او داراي پسري گرديد كه هرمز ناميده شد.
اما آن راز را همچنان پوشيده مي‌داشت تا اين كه چند سالي از عمر پسرش گذشت.
روزي اردشير سوار بر اسب به سراي پسر خود، شاپور،
ص: 223
رفت تا با او درباره چيزي گفت و گو كند.
هنگامي كه وارد خانه او شد، هرمز نيز از خانه بيرون جست در حاليكه چوگاني به دست داشت و فرياد زنان در پي گوي مي‌دويد.
اردشير پسر را نشناخت ولي پي برد كه از جهة زيبائي چهره و بزرگي منش و ويژگي‌هاي ديگر با پسرش، شاپور، همانندي بسيار دارد شاپور را به نزد خود خواند و درباره آن پسر پرسش كرد.
شاپور در انديشه فرو رفت و آماده اقرار به خطا گرديد و پدر خود اردشير را از آنچه روي داده بود، آگاه ساخت.
اردشير شادمان شد و بدو خبر داد كه آنچه ستاره شناسان درباره فرزند مهرك گفته بودند تحقق يافته و آن نگراني كه او ازين بابت داشته برطرف شده است- زيرا بالاخره فرزند دختر مهرك از پشت شاپور است و از دوده ساسانيان خواهد بود.
شاپور، هنگامي كه به پادشاهي رسيد، فرزند خود هرمز را به استانداري خراسان گماشت و او را بدان استان فرستاد.
هرمز در آن جا به سركوبي دشمنان پرداخت و در كار خود استقلال يافت. از اين رو بدخواهان وي فزوني يافتند و در نزد شاپور از او بدگوئي كردند و گفتند كه هرمز مي‌خواهد پادشاهي را از وي بگيرد.
با اين سخنان، شاپور را درباره فرزند خود، بدگمان ساختند.
هرمز همينكه از بدگماني پدر خود آگاهي يافت، مي‌گويند: دست خود را بريد و آن را براي پدر خويش فرستاد.
و نامه‌اي هم نوشت كه چون بدو خبر رسيد كه به وي تهمت‌هائي زده‌اند، اين كار را كرده تا خود را از هر تهمتي مبرا سازد. چون
ص: 224
رسم بر اين بود كه شخص ناقص العضو را به پادشاهي نمي‌نشاندند.
شاپور، همينكه دست بريده پسر خود و نامه او را دريافت، سخت اندوهگين شد و براي او پيام فرستاد كه اين پيشامد تا چه اندازه براي وي ناگوار بوده است.
ضمناً هرمز را به جانشيني خويش برگزيد و پس از خود پادشاهي را بدو سپرد.
هرمز هنگامي كه به پادشاهي رسيد با مردم به دادگري رفتار كرد. مردي راستگو بود و راه نياكان خود را مي‌پيمود.
شهر رامهرمز را ساخت. و مدت پادشاهي او يك سال و ده روز بود.
ص: